چاپ کردن این صفحه

گفتگوی تفصلیلی با سردار الفتی
منافقین الگوی سازماندهی داعش و القاعده

گروه‌های مانند داعش، القاعده و طالبان و... الگو گرفته‌شده از سازمان منافقین و مولودهایی مانند منافقین در جریان اهل سنت هستند.

موسسه راهبردی دیده بان، تلاش برای همگرایی جریان‌های ضد انقلاب، از ابتدای انقلاب اسلامی تاکنون یکی از مؤلفه‌های ثابت سرویس‌های جاسوسی غربی و بالاخص سازمان سیا در جهت خرابکاری و زمینه‌سازی برای براندازی نظام جمهوری اسلامی بوده که البته تاکنون موفقیت چندانی در این باره حاصل نشده است.

نقاط مرزی ایران با کشورهای همسایه به‌ویژه با کشور عراق، در ابتدای انقلاب و پس از آن در جنگ تحمیلی نمودهای بارزی از همپیمانی و همگرایی گروهک‌های ضد انقلاب را به نمایش گذاشته است که بررسی و بازخوانی حوادث آن دوران در برهه‌های کنونی خالی از لطف نیست.

در این راستا با سردار سعید الفتی، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و مشاور کنونی وزیر ارشاد در امور ایثارگران گفت‌وگویی را ترتیب دادیم که علاوه بر بررسی موضوع فوق، نکات جالبی را در خود گنجانده است.

بفرمایید نحوه حضورتان در تحولات انقلاب اسلامی به چه شکل بود و چگونه وارد عرصه تحولات جامعه در آن زمان شدید؟

آشنایی‌ام با جریان انقلاب به قبل از سال 1357 برمی‌گردد. به دلیل ماهیت مذهبی خانواده‌ام با جریان‌های فعال استان ازجمله «مکتب صداق» که شاخص بود ارتباط داشتم. این جریان از سوی حجت‌الاسلام موسوی نماینده امام(ره) در کردستان که الآن جانشین مجمع جهانی تقریب مذاهب هستند مدیریت می‌شد. آشنایی من با آقای علی جنتی نیز به واسطه تبعید ایشان در کرمانشاه و حضورشان در مکتب صادق بود.

پیش از انقلاب با امام و رساله ایشان ارتباط برقرار کردیم و در جریان انقلاب نسبت به همسالانمان به دلیل ارتباط با گروه‌های انقلابی فعال‌تر بودیم. قبل از پیروزی انقلاب اقدامات فرهنگی‌ای همچون فروش کتاب‌های انقلابی، رساله حضرت امام(ره)، چاپ تصویر حضرت امام(ره) و ... را با یکسری از دوستان انجام می‌دادیم. در همین راستا بعد از انقلاب گروه فرهنگی شهید مطهری را راه‌اندازی کردیم. رد پای فعالیت‌های گروه شهید مطهری تا سال 1361 در کرمانشاه به‌خوبی دیده می‌شود و نمودهای آن مشهود است. ازجمله کارهایی که انجام می‌دادیم، برگزاری نمایشگاه کتاب طولانی‌مدت با تخفیف ویژه بود که در آن زمان نزدیک به 300 هزار تومان کتاب ارائه کردیم، این کار به‌قدری در استان تأثیر داشت که در خانه هر کرمانشاهی یک کتاب از این نمایشگاه وجود داشت. البته همین نمایشگاه در انتهای سال 1359 به وسیله منافقین به آتش کشیده شد و نخستین مواجهه ما با نفاق همین حرکت بود. آن‌ها هنوز اعلام درگیری مسلحانه را مطرح نکرده بودند اما موضوع گیری‌ها مشخص‌شده بود و آن‌ها جایگاه رسمی در استان‌ها نداشتند، اما حضور آن‌ها همواره فعال بود.

در فضای فرهنگی آن زمان گروه‌های شاخص غیرمذهبی مانند سازمان منافقین و سازمان چریک‌های فدایی خلق به چه شکلی فعالیت می‌کردند؟

در طول ایام بعد از انقلاب بعضاً در راهپیمایی‌ها پرچم و تصاویر کشته‌شده‌های منافقین بین انقلابیون وجود داشت، منافقین سعی داشتند چهره خود را مذهبی نشان دهند و اوایل انقلاب توانستند محبوبیتی کسب کنند، این محبوبیت تقریباً تا انتهای سال 1358 ادامه داشت، اما رفته‌رفته از ابتدای سال 1359 خیلی از بچه‌های انقلابی نسبت به ایشان موضعشان را اعلام کردند، این مواضع با سخنان و منویات حضرت امام(ره) انطباق داشت که صف‌بندی انقلابیون با منافقین را مشخص می‌کرد. در همان ایام منافقین به دنبال سهم خواهی بودند و از سران منافقین کسی را نداشتیم که مخالفت‌هایشان را با انقلاب مطرح نکنند.

همان سال‌ها منافقین جلسات و تجمع‌های مختلفی را برقرار می‌کردند، یک‌بار موسی خیابانی در جلسه‌ای حاضر شد که ما هم در آن شرکت داشتیم، منافقین ما را شناسایی کرده بودند و یکی از آن‌ها نزد من آمد و گفت «اگر دست از پا خطا کنی شکمت را پاره می‌کنیم»، این خشونت منافقین در حالی نمود داشت که فردی همچون من تنها 15 سال داشتم!

خشونت منافقین از سال 1359 آشکارشده بود، آن‌ها در شروع جنگ یک همکاری‌های ظاهری با رزمندگان داشتند و درواقع جاسوسی و جمع‌آوری اطلاعات داشتند تا همکاری. قبل از تشکیل بسیج در کرمانشاه، سپاه به خاطر شرایطی که در کردستان داشت، آموزشی برای افرادی که «ذخیره سپاه» خطاب می‌شدند، گذاشته بود و خیلی از بچه‌ها بودند که هم در جلسات منافقین رفت‌وآمد داشتند و هم در آموزش‌های سپاه شرکت می‌کردند. هنوز تقابل آن‌ها با انقلاب بیِّن نشده بود، اما وقتی صفوف منافقین مشخص شد، موضوع‌گیری‌های رسمی، صف‌بندی‌ها را تعیین کرد و منافقین از بچه‌های حزب‌الله مشخص بودند.

پس از انقلاب چند مجموعه اطلاعاتی شکل گرفت، سپاه پاسداران که در استان‌ها بیشتر حضور داشت، کمیته انقلاب اسلامی که اقدام اطلاعاتی‌شان ضعیف بود، دادستانی انقلاب که متمرکز در تهران بود و دفتر اطلاعات نخست‌وزیری. سپاه پاسداران دو هویت در فضای کشور داشت، یکی اقدام در شهرها و سازمان‌دهی نیروهای مردمی برای اعزام به جبهه و دیگری انجام اقدام‌های اطلاعاتی برای مقابله با گروهک‌های ضدانقلاب.

در استان‌های آرام، اقدامات عملیاتی محدودی مانند دستگیری رخ می‌داد، اما در شهرهایی مانند کرمانشاه که درگیری‌های مرزی و اخلال در کردستان را داشتیم، فعالیت‌های سپاه وسیع بود.

منافقین در کرمانشاه خیلی فعال بودند، ولی خوشبختانه قبل از اعلام جنگ مسلحانه بنا به دلایلی تشکیلات آن‌ها در کرمانشاه لو رفت و متلاشی شد، یعنی وقتی قائله حزب دموکرات را داشتیم، شهر کرمانشاه امن بود. آن‌ها ازاین‌جهت به کرمانشاه اتکا داشتند که هم‌مرز کردستان و در عین حال عراق بود و تشکیلاتشان را در آنجا به‌صورت قوی و منسجم پیش‌بینی کرده بودند. بیشتر سران نفاق که در کرمانشاه دستگیرشده بودند، کرمانشاهی و بومی نبودند و بیشتر در دانشجویان دانشگاه تهران و شهروندان تبریز، شمال حضور داشتند. تشکیلات آن‌ها به وسیله یکی از سمپات‌های سطح بالا که بسیار آدم اهل فکری بود، لو می‌رود، این شخص برادر شهید بود و قبل از انقلاب چهره‌ای مذهبی داشت. وی فکر می‌کرد که هنوز به خاطر چهره به‌ظاهر مذهبی ارتباطش با سازمان مشخص نشده است، اما از سوی دستگاه امنیتی آن روز شناسایی می‌شود، او به وسیله یکی از بچه‌های سپاه دستگیر می‌شود.

او در یک پروسه چندروزه به‌شدت بازگشت به خویشتن می‌کند و ساختار سازمان در کرمانشاه را لو می‌دهد و ساختار عریض و طویل آن‌ها خیلی زود متلاشی شد، کارکشتگی بچه‌های کرمانشاه در انهدام منافقین منجر به این شد که تعدادی از آن‌ها را برای درگیری با منافقین به مشهد اعزام کردند. شهید رضا شاهنده از شهدای ترور ما است که در مشهد به شهادت رسیده است.

از سوی دیگر گروه‌هایی مانند سازمان پیکار، جریانات کردی مانند کومله و دموکرات از ابتدای انقلاب اسلامی به تقابل با انقلابیون مذهبی پرداختند و ابتدای سال 1358 ما شهدایی داشتیم که از سوی این گروهک‌ها کشته‌شده بودند. در همین راستا نیز شهدایی در کرمانشاه در عید نوروز 1358 تشییع شدند.

چه شد که از خرداد 1360 منافقین وارد فاز ترور شدند؟

منافقین بعد از 30 خردادماه 1360 در استان‌ها شروع به سازمان‌دهی ترورها کردند، آن‌ها دو نوع ترور را صورت می‌دادند، یکی ترور آشکار افراد براساس شناخت و شناسایی بود، مانند ترور خانواده دارابی و نفیلی که خانه‌شان محل رفت‌وآمد انقلابیون و اعزام به جبهه بود، ترورهای دیگر هم ترور کور بودند.

منافقین در برنامه‌هایشان به دنبال اقدامات حماسی و اسطوره‌سازی بودند و همین موجب شد که خیلی از جوان‌هایی که اقداماتی مانند ترور را انجام می‌دادند، به دنبال اسطوره و قهرمان شدن بودند. ما توانستیم در آن برهه با هماهنگی دادستانی مصاحبه‌ای با برخی از آن‌ها داشته باشیم، وقتی از یکی از آن‌ها سؤال کردم که چرا در مدرسه دخترانه بمب دستی انداختی، پاسخ داده که برای ایجاد رعب و وحشت در رژیم و بزرگ‌سازی سازمان بود.

منافقین بعضاً در ابتدا ادعا می‌کردند که باید به جنگ برویم، اما وقتی برخی از آن‌ها به جنگ رفتند و حماسه رزمندگان را دیدند، جذب جبهه‌ها شدند و مدیران نفاق فهمیدند که فرستادن نیرو به جنگ اشتباه بوده است، در اینجا می‌توان اذعان کرد که یکی از وجوهات و نعمات جنگ تحمیلی برای ما این بود که خیلی از جوان‌های ما که ممکن بود ناآگاهانه جذب منافقین بشوند، با حضور در جنگ منصرف شدند.

شهر کرمانشاه مرکز استان بود، اما وسعت چندانی نداشت، به همین علت بیشتر افراد به‌ویژه انقلابیون همدیگر را می‌شناختند و عمده افرادی که به منافقین گرایش پیدا کردند،60 تا 70 درصد مذهبی بودند. در سال‌های 1359 و 60 اوج فعالیت‌های سیاسی بود که شناخت‌ها را از یکدیگر کامل‌تر می‌کرد، نمود این شناخت را ما در عملیات مرصاد دیدیم که وقتی در تنگه چارزبر درگیری ایجاد شد، رزمنده‌هایی که با منافقین درگیری بودند، بعضاً آن‌ها را به اسم صدا می‌زدند.

سمپات‌های منافقین بعد از خروج سرانشان در کشور کاملاً با جریان ضدانقلاب کردستان هماهنگ بودند، من در سال 1360 جذب سپاه شدم و در سال 1361 به کردستان آن‌هم با تیم شهید بروجردی به کردستان اعزام شدم و در بسیاری از درگیری‌ها ردپای منافقین را داشتیم.

از آنجا که «ملامحمد» بنیان‌گذار حزب دموکرات، مهابادی بود و البته این شهر وابستگی زیادی به حزب دموکرات داشت، تا سال 1363 درگیری‌های خیابانی و شهری در آن وجود داشت. حوالی سال 1363 گزارشی‌هایی در این شهر داشتیم که گروهی از منافقین در حال ورود به کشور برای برگزاری جلسه‌ای با حزب دموکرات هستند، ما به همراه گروهی با مسئولیت شهید حسینی (مسئول وقت سپاه مهاباد) به‌عنوان همان گروه منافق به درون حزب نفوذ کردیم، علتش هم این بود که تمایز منافقین فقط با لهجه فارسی‌شان قابل‌تفکیک بود و ما هم آن‌ها را از همین راه شناسایی می‌کردیم. بعد از نفوذ نیروهای خودی، آن‌ها کاملاً مورد استقبال حزب دموکرات قرار گرفتند و جالب بود که آن‌ها سراغ سایر عناصر نفاق را می‌گرفتند و این نشان می‌داد که منافقین کاملاً با آن‌ها هماهنگ بودند.

چگونه با شهید بروجردی آشنا شدید؟

شهید بروجردی از نیروهای انقلابی و فعالین قبل از سال 1357 بود و جریان نزدیک به حضرت امام(ره) ایشان را کاملاً می‌شناختند، با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ایشان یکی از بنیان‌گذاران این تشکل انقلابی شد.

شهید بروجردی به‌عنوان فرمانده سپاه غرب کشور (منطقه 7 کشوری به لحاظ تقسیمات سپاه) معرفی شد که آن موقع مشتمل بر استان ایلام، کردستان، همدان، کرمانشاه بود. قبل از شروع جنگ تحمیلی بیشترین فعالیت ایشان در منطقه کردستان بود و فرماندهان شاخصی همچون شهید همت، کاظمی، متوسلیان و ... فرماندهانی بودند که در کردستان تربیت‌شده بودند.

شهید بروجردی یک آدم بسیار اخلاق‌مدار بود که به دل می‌نشست، ازجمله امور شاخص ایشان فارغ از هر اقدام عملیاتی شب‌ها خودش را به زندان و بازداشتگاه‌ها می‌رساند و با زندانی‌هایی که به گروهک‌ها تعلق داشتند، بحث‌های طولانی می‌کرد. خیلی از توابین حزب دموکرات ساعت‌ها با ایشان مصاحبه کرده بودند. در غائله بعد از 1360 نیز شهید بروجردی با منافقین نیز در زندان صحبت می‌کرد، یکی از خصوصیات ایشان این بود که به دنبال اصلاح چنین عناصری بود.

روزی در مقری که مستقر بودیم شهید بروجردی وارد شد، وقتی از ماشین پیاده شد یکی از بسیجی‌ها به او گفت «سلام حاج‌آقا»؛ ایشان به‌قدری با او گرم گرفت که ما تصور کردیم چند سال است که یکدیگر را می‌شناسند. همان‌جا شهید بروجردی باروحیه خاصی که داشتند با نزدیک به 120 بسیجی مصافحه کردند و چنین اقدامات مخلصانه‌ای در بین رزمندگان نیز تأثیر بسزایی داشت.

شهید ناصر کاظمی یکی دیگر از فرماندهان کردستان و فرماندار این شهر بود که همیشه می‌گفت «صفوف ضدانقلاب را از مردم جدا کنید»، این تفکر متعلق به سال 1359 است. ایشان به‌قدری در پاوه مورد وثوق بودند که در بسیاری از محل‌ها وقتی به‌عنوان فرماندار با ضدانقلاب مذاکره می‌کرد، کاری با او نداشتند چون به‌صورت منطقی از نظام دفاع می‌کرد. شاید فرماندار امروز آن شهرها نتوانند مسائل نظام را تحلیل کنند، از سوی دیگر اما سال 1358 یک نیروی انقلابی در پاوه و مریوان یعنی احمد متوسلیان حضور پیدا می‌کند که ضدانقلاب از اسم او می‌ترسد. آن‌ها انسان‌های اهل فکری بودند.

این توابین خودشان شروع به جنگیدن با منافقین کردند؟

بله؛ شهید بروجردی نماینده نظام جمهوری اسلامی در آن مناطق بود، بروجردی ساعت‌ها در زندان سنندج و دیزل آباد کرمانشاه با منافقین و حزب دموکرات در جهت اصلاحشان سخن می‌گفت. این رویه موجب شد که در سال 1361 گروهی از توابین شکل بگیرد که رسماً با نیروهای ضدانقلاب که از جنس خودشان بودند می‌جنگیدند. شهید طاهر از بچه‌های شاه عبدالعظیم بود که گروه توابین حزب‌الله را فرماندهی می‌کرد. قبل از اینکه لشکر بدر در عراق شکل بگیرد، چنین تجربه‌ای در کردستان خودنمایی می‌کند. در درگیری‌های سقز، دیوان دره و مریوان گروه حزب‌الله با همان لباس ضدانقلاب درگیر می‌شدند، یکی از مشکلات ما این بود که نمی‌توانستیم آن‌ها را از هم تشخیص بدهیم، درنتیجه بازوبندهایی را به آن‌ها دادیم که شناخته شوند. آن‌ها در درگیری‌ها عناصر ضدانقلاب را به اسم می‌شناختند و بعضاً به یکدیگر فحش می‌دادند. این قضیه در عملیات مرصاد و تنگه چارزبر نیز رخ داد، بچه‌های بیجار وقتی با منافقین درگیر شدند، بعضاً یکدیگر را با اسم می‌شناختند. منافقین وقتی وارد شهر شدند نیز خیلی‌هایشان به دنبال تلفن بودند که به خانواده‌هایشان زنگ بزنند و خیلی از آن‌ها در قضیه مرصاد به خانواده‌هایشان خبر داده بودند که وارد شهر می‌شوند.

نحوه شهادت شهید بروجردی چگونه بود؟

شهید بروجردی به‌حق مسیح کردستان نام‌گذاری شد، او واقعاً به‌عنوان یک اسوه و انسان خارق‌العاده‌ای بود که سواد کلاسیک چندانی نداشت، اما سواد دینی قابل‌توجهی داشتند. او انسان اهل فکری بود و در کردستان هم بسیار جایگاه داشت، کردستان مانند جبهه‌های جنوب نبود، لشکر حضرت رسول(ص) تهران، لشکر سیدالشهدا(ع) از اطراف تهران، لشکر علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع) قم و استان مرکزی، لشکر امام حسین(ع) اصفهان، لشکر 5 نصر خراسان و ... در جنوب بودند، در کردستان بچه‌ها عاشق منطقه بودند و با توجه به مشکلات و سختی‌های آنجا درگیری‌های سختی رخ می‌داد، جنگ در فضای چریکی بود، ضدانقلاب در دل مردم حضور داشت و در همه این احوال ما شاخصی به نام شهید بروجردی را داریم. در کردستان از همه تیپ افراد حضور داشتند اما مدل فکری آن‌ها یکپارچه و با مدیریت شهید بروجردی بود.

ایشان خیلی زود و در سال 1361 به شهادت رسیدند و در سه سال پس از انقلاب دائماً در کردستان به سر بردند. شهید بروجردی دی‌ماه سال 1361 براثر سقوط بالگرد مجروح می‌شود اما برای استراحت هیچ‌گاه به تهران نیامد، در ارومیه ماند و یک اتاق نمناک را برای خود برگزید که با خانواده‌اش آنجا زندگی می‌کردند، در همان دورانی که مجروحیت را سپری می‌کردند، نقشه‌های عملیاتی را برای تابستان آماده کردند و خیلی از گروه‌ها و تشکیلات را راه انداخت.

طرح کلان ایشان در کردستان این بود که ابتدا باید شهرها را آزاد کرد، سپس محورهای مواصلاتی بین شهرها و بعدازآن محورهای اصلی و فرعی را پاک‌سازی نمود و درنهایت مرز بسته شود و جبهه‌ای علیه عراق در مرز ایجاد شود. در دو سه سال ابتدایی جنگ عراق کمتر از یک لشکر در منطقه کردستان داشت؛ چراکه مرز در اختیار ضدانقلاب بود و همه ترددها را کنترل می‌کردند. بعد از عملیات والفجر 2 والفجر 4 جبهه‌ای در آنجا شکل گرفت که حاصل تفکر شهید بروجردی بود. در تمام مصاحبه‌های ایشان چنین مواردی دیده می‌شود.

در اوایل سال 1361 به پیشنهاد فرمانده وقت سپاه قرار شد ایشان به جنوب بروند، اما بچه‌های سپاه جمع شدند و نگذاشتند شهید بروجردی بروند و خواهش کردیم که ایشان بمانند و وی هم از فرمانده سپاه خواست که در کردستان بماند و کار نیمه‌تمامش را تمام کند. اقدام اصلی ایشان تربیت نیروهایی برای مقابله با ضدانقلاب بود که در قالب یگان‌هایی سازمان‌دهی شدند و به‌ناچار شهید بروجردی در روزهای پایانی عمرشان شخصاً مسئولیت عملیات کردستان را قبول کرد. یکی از مشکلات در آن دوران وجود مقرهای مناسب برای یگان‌ها بود، شهرها کوچک بود و امکان مقر زدن نبود، آن موقع در کردستان یک سری ساختمان‌هایی وجود داشت که متعلق به وزارت کشاورزی وقت بود، که به علت شرایط ناامنی منطقه تخلیه‌شده بودند و محملی برای ضدانقلاب بود، چند عدد از این ساختمان‌ها را برای تجمع گردان‌های خودی آماده کرده بودیم.

در روزهای پایانی عمر شهید بروجردی خیلی از شهادتشان واهمه داشتیم و در همان ایام مشخص بود که ایشان قدم‌هایشان را روی زمین نمی‌گذارند و وقتی راه می‌رفتند بچه‌ها باملاحظه شهید بروجردی گریه می‌کردند، من در آن موقع مسئول مخابرات و بی‌سیم‌چی‌شان بودم و در 9 ماه پایانی عمر ایشان همه‌جا همراهشان بودم.

قرار بود با شهید بروجردی حدود ساعت یازده صبح برای بازدید از یکی از مقرها برویم، شهید محمود کاوه، شهید علی قمی، آقای قدرت‌الله منصوری که الآن فرمانده سپاه خراسان هستند و ... درون جلسه‌ای که پیش از بازدید داشتیم، حضور داشتند، در آن جلسه بناشده بود که برای شناسایی مقرها جهت استقرار گردان‌ها بازدیدی داشته باشیم. شهید کاوه در اوایل سال 1361 تیری به شکمشان خورده بود و حالت نقاهت داشت و آن روز شهید بروجردی از ایشان خواست که با ماشین شهید کاوه برای بازدید برویم. وقتی قرار شد حرکت کنیم ایشان آقای عسکری که همیشه همراهشان بودند را با اصرار به مأموریتی در ارومیه فرستادند.

شهید بروجردی در ساعت 11:15 دقیقه قصد حرکت داشتند که وقتی کنار ایشان در خودرو نشستم به من گفتند «پیاده شو» به ایشان گفتم چرا؟ فرمودند که «می‌خواهم وضو بگیرم، آقای الفتی اشکالی‌دارد ما با وضو باشیم!» وقتی بعد از گرفتن وضو برگشتند به من گفتند که «می‌شود که شما با ما نیایید؟ به قرارگاه بروید و با ارتش و ژاندارمری هماهنگی انجام بدهید و ضمن تماس با اداره هواشناسی وضعیت هوای مهاباد و بوکان را به بچه‌های ارتش اطلاع بدهید و بگویید که من‌بعد از نماز نزد آن‌ها می‌روم» و بعد حرکت کردند.

آقای منصوری از شهید بروجردی خواستند که در ماشین اسکورت سوار بشوند و آقای کنعانی مسئول خدمات مهندسی کنار ایشان نشستند. من وقتی برگشتم که سوار ماشین بشوم چنددقیقه‌ای با شهید کاوه در حال شوخی کردن و مزاح بودیم، سردار حسین باقری هم به جمع ما اضافه شدند و در همین حین که صحبت می‌کردیم، حدود 20 دقیقه بعد ملاحظه کردیم که ماشین اسکورت شهید بروجردی سراسیمه وارد مقر شد و با فریاد گفتند «ماشین حاج‌آقا رفت روی مین». شهید کنعانی تا رسیدن به مقر زنده بود و وقتی او را از ماشین پایین آوردیم، شهید شد. آقای منصوری لحظه انفجار مین را این‌گونه بازگو کردند که «جاده مشکوک بود و ماشین اسکورت جلوتر از ماشین شهید بروجردی حرکت کرد، از یک چاله آب کوچکی که آب درون آن جمع شده بود رد شدیم، خودروی شهید بروجردی که خواست از روی آن رد شود، منفجر شد.» آقای منصوری تأکید می‌کرد که وقتی صدای انفجار را شنیدم متوجه شدم که مین هست و به‌قدری سریع از خودرو پیاده شدم که استیشن شهید بروجردی را روی هوا دیدم و جنازه‌ها را روی هوا تعقیب می‌کردم، وقتی بروجردی زمین خورد، بالای سرش حاضر شدم. شهید بهرامی، بروجردی و سوری درجا به شهادت رسیده بودند.

گویا بعد از این حادثه فردی به عنوان عامل انفجار دستگیر شد، در این باره توضیح می‌دهید؟

بله؛ فردی که عامل مین‌گذاری بود را بعدها گرفتیم، او اعتراف کرد که وقتی مین را کار می‌گذاشتم مطمئن بودم که بالاخره خودرویی از نظام جمهوری اسلامی برای بررسی این ساختمان‌ها به این منطقه خواهد آمد و روی مین خواهد رفت. بلافاصله خبر دادیم و بالگرد به منطقه آمد، شهید علی قمی سراسیمه با پای‌برهنه به منطقه رفت، شهید بروجردی را بلافاصله به بیمارستان منتقل کردیم و یک دکتر هندی هم خیلی تلاش کرد، اما گفت که ایشان نیم ساعت قبل از دنیا رفته است.

این اتفاق بین مهاباد و سه‌راهی نقده رخ داد، ما هماهنگ کردیم که بالگرد به سه‌راهی نقده بیاید که البته به علت حضور ضدانقلاب ناامن بود، البته به خلبان بالگرد هم نگفته بودند که چه اتفاقی افتاده است و او با اکراه در آن منطقه نشست. او وقتی چهره شهید بروجردی را دیده بود پیاده شد و با گریه فراوان بر سر خودش می‌زد. بروجردی وقتی شهید شد، بیش از اینکه برادران پاسدار برای او گریه کنند، بچه‌های ارتش و ژاندارمری برای او می‌گریستند.

ذکر یک خاطره در اینجا خالی از لطف نیست، در عملیات کردستان ارتش و سپاه و ژاندارمری همواره همکاری داشتند، استقرار مقرها پس از عملیات پاک‌سازی سپاه بر عهده ارتش و ژاندارمری بود و وقتی آن‌ها مستقر می‌شدند شبانه‌روز با ضدانقلاب درگیر بودند. این مسئله برای بچه‌های ژاندارمری سخت بود. یک‌بار در جلسه‌ای بچه‌های ژاندارمری به این قضیه معترض بودند و می‌گفتند که شما پاسدارها به ما زور می‌گویید، شهید بروجردی وقتی وارد جلسه شد سرش را پایین انداخت و به سرهنگ ژاندارمری گفت «ای‌کاش امام(ره) می‌فرمودند که ‌ای‌کاش من یک ژاندارم بودم تا یک پاسدار و شما خیلی زحمت می‌کشید» ما فکر کردیم که ایشان دارند مزاح می‌کنند که شهید بروجردی گفت «شوخی نمی‌کنم، مگر این برادران کمتر از شما زحمت می‌کشند، زحمت برادران ژاندارم بسیار زیاد است.» فرمانده ژاندارمری وقتی این را شنید گفت جدی می‌گویید، شهید بروجردی گفت که «من باکسی تعارف ندارم، زحمت شما کمتر از پاسداران نیست، فقط اسم شما کمرنگ است و من به‌عنوان فرمانده پاسداران از شما معذرت‌خواهی می‌کنم.» بعدازاین لحظه فرمانده ژاندارمری اذعان کرد که هر چه شما (شهید بروجردی) بگوید انجام می‌دهم و از این به بعد از شما دستور می‌گیرم، نه از تهران.

شهید آبشناسان به‌عنوان یکی از فرماندهان دلیر ارتش به‌شدت مرید شهید بروجردی بود و بعد از شهادت بروجردی همیشه می‌گفت که عرصه بر من تنگ‌شده است و در آخر هم شهید شد. او بسیار تحت تأثیر بروجردی بود.

آیا در سال‌های کنونی تفکر نفاق را می‌توان در برخی جریان‌های درونی کشور مشاهده کرد؟

خط‌مشی منافقین یک خط‌مشی تشکیلاتی و بسیار خطرناک بود و هنوز هم خطرناک است، ما به‌جرأت می‌گوییم که از منافقین خیلی ضربه خوردیم. بالأخره یاران خوب امام(ره) را این افراد ترور کردند. جاسوسی منافقین ضررهای زیادی به‌نظام وارد کرده است و بچه‌های خوبی به وسیله این‌ها از بین رفتند. کسانی که در این گروهک رفتند و کشته شدند بالأخره بچه مذهبی‌ها و مسلمان‌هایی بودند که از سوی منافقین منحرف شدند. در منافقین خیلی از خودی‌ها از بین رفتند و تفکر نفاق بسیار خطرناک است.

ما لزوماً نمی‌توانیم بگوییم که در جریانات فکری کنونی داخل کشور منافق وجود دارد، اما می‌توان اذعان کرد که در سطح منافقین در حال اقدام هستند، بالاخره فتنه 78 در دوران اصلاحات و حرکت ضدانقلاب در آن دوره نمود این مسئله است. در جریان فتنه 88 هم تفکرات التقاطی حاضر بودند، افراد و طیف‌های زیادی در این دوره بودند که امیدواریم تفکراتشان را اصلاح کنند اما گروهی مخوف‌تر و شقی‌تر از منافقین نداشته‌ایم. حتی چریک‌های فدایی خلق و کومله دموکرات هم به شقاوت منافقین نبوده‌اند چون منافقین از دل انقلاب یارگیری کردند و علیه انقلاب اقدام کردند. انقلابی که تازه دوران شکوفایی‌اش را سپری می‌کرد.

آن‌ها تأخیرها و ترمزهای خطرناکی را برای انقلاب ایجاد کردند که خیلی خطرناک بود و امروز نسل جوان ما باید جنایت‌های منافقین را بازخوانی کنند. جریان نفاق در دوره انقلاب را تنها با نفاق صدر اسلام می‌شود مقایسه کرد که آخر هم زمینه‌ساز سقیفه و فاجعه کربلا شدند.

گروه‌های مانند داعش، القاعده و طالبان و... الگو گرفته‌شده از سازمان منافقین و مولودهایی مانند منافقین در جریان اهل سنت هستند و الگوی سازمان‌دهی آن‌ها دقیقاً الگوی سازمان‌دهی منافقین است، شک نکنید اگر روزی منافقین مانند داعش سرزمینی برای اعلام وجود پیدا بکنند، شقی‌تر از داعشی ها عمل خواهند کرد.

امروز شرایطی وجود دارد که تفکرات مالیخولیایی منافقین باید برای جامعه بالأخص دانشجویان تبیین و شناخته شود، منافقین نه به‌عنوان یک حزب و سازمان برانداز بلکه به‌عنوان یک تفکر باید به مردم گوشزد شوند که از محملی دیگر ظهور نکنند. یکی از خاصیت‌های نفاق این است که ممکن است مانند علف هرز در هرجایی رشد کند.

 

نشریه اشارت.موسسه راهبردی دیده بان




انتهای متن/

دوشنبه, 24 خرداد 1395 ساعت 10:48