چاپ کردن این صفحه

از ملیشیا تا رقص رهایی

حکایت زنان سازمان منافقین از خانه های تیمی تا حرمسرای مسعود

شعار‌ها و مطالب نشریه‌ی منافقین می‌گفت که قرار است حقوق پایمال‌شده زنان توسط مردان را به آن‌ها برگرداند و نقش زنان را در دمکراسی و مسائل اجتماعی تعیین کنند. شعار‌هایی که بزرگ بود و فریبنده برای آن روز‌های اوایل انقلاب که جوان‌ها پر از شور و احساسات آرمان‌گرایانه بودند. اما مصیبت‌هایی که زنان در «سازمان مجاهدین خلق» کشیدند در کمتر گروه و فرقه‌ای در دنیا اتفاق افتاده است. زنان سربازانی بودند که خیلی زود فهمیدند سازمان قرار است تمام زنانگی، مادرانگی و حتی حق داشتن یک همسر و خانواده را از آن‌ها بگیرد.

رویه جذب دختران و زنان در سازمان، کم‌کم موضوعی به اسم «ازدواج‌های سازمانی» را به وجود آورد.در خانه‌های تیمی یک خانم مجبور بود چند وقت با عده‌ای مرد در یک خانه تنها بماند ،این امر بهانه‌ای بود که به خاطر رعایت مسائل امنیتی سازمان، به خانه دیگری برود و با تعدادی مرد زندگی کند. اغلب در این رفت‌وآمد‌ها هم مسائل شرعی رعایت نمی‌شد. یعنی شرایطی به وجود آمده بود که حفظ اهداف و موجودیت سازمان از احکام اسلامی برایشان مهم‌تر بود. این موضوع شاید اولین انحراف دینی سازمان مجاهدین یا همان تغییر ایدئولوژیک آن‌ها بود.

در سال‌های اخیر، در مقطعی از اتفاقات سوریه موضوع «جهاد نکاح» بر سر زبان‌ها افتاد. عین همین اتفاق در دهه چهل و پنجاه در سازمان مجاهدین هم رخ داد. در این بستر، فساد‌های بزرگی صورت گرفت و خیلی از زنانی که با وعده‌های جهاد و مبارزه به سازمان پیوسته بودند دچار پوچی و افسردگی شدند و تعداد زیادی از آن‌ها هم خودکشی کردند. یک نمونه زنی بود که با نارنجکی که به عنوان تجهیزات در دستش بوده، خودش را در یک خرابه کشت.

در مقطع بعد از انقلاب، جریان زنان در سازمان مجاهدین خیلی عجیب‌وغریب می‌شود. زنان مسئولیت‌های سنگین‌تری می‌پذیرند و جریان‌های دانش‌آموزی، دانشجویی، کارگری یا حتی کادر‌های مختلف پزشکی برای جذب افراد از این قشر به راه می‌افتد. در واقع در فضای باز سیاسی بعد از انقلاب، اعضای سازمان از خانه‌های تیمی و زیرزمینی بیرون می‌آیند و علنی تبلیغ می‌کنند. در این مقطع خیل عظیمی از جوانان دختر و پسر به آن‌ها می‌پیوندند. طوری که در اواخر دهه پنجاه، سازمان اعلام می‌کند که ما یک «ملیشیا» یا شاخه نظامی از جوانان دختر و پسر تشکیل داده‌ایم.

آن زمان عموماً اعضای سازمان نفهمیدند که چه اتفاقی در حال وقوع است، اما کمی که جلوتر رفتند مسائل عجیب دیگری اتفاق افتاد. بعد از عملیات مرصاد، شکست منافقین و کشته شدن چهار الی پنج هزار نفر از اعضای سازمان باعث شد تا تعداد آن‌ها به دو تا سه هزار نفر کاهش پیدا کند که آن‌ها هم به صورت مجروح و خسته به مقر اشرف بازگشتند.

پس از شکست سنگین منافقین در مرصاد مسعود دستور داد تا همگی در یک گردهمایی بسیار بزرگ شرکت کنند،مسئله از نظر مسعود به قدری بزرگ و بااهمیت بود که دستور داد حتی اعضایی که در بیمارستان و روی ویلچر و برانکارد بودند هم مجبور شدند خودشان را به این گردهمایی برسانند.مسعود رجوی مسئله را این‌گونه تشریح کرد: شمایی که در جنگ شکست خوردید، شکست شما ربطی به نقشه‌ها و تجهیزات ما، یا قدرت طرف مقابل نداشت. شما شکست خوردید، چون فکرتان درگیر زن و بچه و خانواده بود و از اینکه بجنگید ترسیدید. ما انقلاب ایدئولوژیک نکرده‌ایم و به این دلیل همه افراد تمام‌عیار نجنگیده‌اند،پس باید برای ادامه مبارزه همه آزاد و رها باشند! باید همه زن و شوهر‌ها از هم جدا شوند و طلاق بگیرند و خالص در خدمت رهبر سازمان باشند،البته اگر هر کسی موافق نیست ،سازمان را ترک کنند.

این بار تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک طوری القا کرده بودند که اعضا چشم و هم‌چشمی می‌کردند که هر چه سریع‌تر حلقه را از دستشان درآورند. هرکس دنبال این بود که زودتر طلاق بگیرد تا نشان دهد رهاتر است! کار به جایی رسیده بود که می‌گفتند زن و شوهر استفراغ خشک‌شده‌اند. زن عفریته است و مرد ملعون. با جوسازی یک فضای احساسی و القایی می‌ساختند و افراد را ترغیب می‌کردند به طلاق. روابط تمام زوج‌ها ممنوع شده بود. تمایلات سرکوب می‌شد.

اما ترک کردن سازمان برای افراد سازمان چگونه بود،اول از همه که این شرط و شروط ها دقیقاً پس از شکست مرصاد بود هیچ کس از افراد سازمان پس از اینکه در مقابل کشور خودش ایستاده و جنگیده و حتی تعدادی از هم وطنان خودش را هم شهید کرده نمی‌تواند تصور کند که از سازمان جدا شود و به ایران بازگردد ،آن‌ها این راه را برای خود بسته می‌دیدند از طرفی هم نمی‌توانستند از اشرف خارج شوند زیرا پاسپورت آن‌ها در اختیار سازمان بود و خروج آن‌ها از عراق غیرممکن بود،دلیل آخر هم این بود که اگر همه شرایط بای نفرات مهیا بود تا از سازمان جدا شوند هیچ کس هیچ پولی نداشت که بتواند کم از پادگان اشرف دور شود زیرا در هنگام ورود همه پول و لوازم گران‌قیمتشان را از آن‌ها گرفته بودند پس به واقع هیچ راهی باقی نمی‌ماند تا تن به طلاق اجباری ندهند.

اما قبل از طلاق اجباری باید کار دیگری صورت می‌گرفت که از اهمیت بالایی برخوردار بود ،جدا کردن فرزندان از مادران ،روزی از بالا به نفرات دستور دادند که در اشرف بچه نباید باشد ،همه بچه‌ها را می‌خواهند به اروپا و آمریکا بفرستند برا ی ادامه تحصیل که البته بعدها مشخص شد از این بچه‌ها در اروپا برای تکدی‌گری استفاده می‌کردند.هر مادری که در مقابل این ماجرا می‌ایستاد او را این‌گونه قانع می‌کردند بچه‌ها در مدارس اروپا راحت‌ترند و مشغول تحصیل تا آینده خود را تأمین کنند از طرفی رژیم ایران شش هفت ماه دیگر سرنگون می‌شود و همگی برمیگردیم ایران و بچه‌ها پس از پایان تحصیل به ما ملحق می‌شوند. سازمان با این حربه بچه‌ها را از مادران جدا کردند.

ایدئولوژی جدید سازمان این بود که زنانگی و مادرانگی را از زنان بگیرد و آن‌ها را تبدیل به مردانی کند که صبح تا شب فقط باید کار می‌کردند و دیگر احساساتی در آن‌ها وجود نداشت.پس از طلاق مرد‌ها هم دیگر همسر و خانواده‌ای نداشتند و تبدیل به ربات‌هایی شده بوده‌اند که شبانه‌روز مشغول کار بودند. بعدازاین بود که چند ده نفر از مردان و زنان سازمان دست به خودکشی زدند.
در مقطعی حدود صد نفر از رهبران کادر و فرماندهان زن سازمان ، طی دستوری مجبور می‌شوند تا عمل جراحی انجام بدهند و رحم‌های خود را از بدن خارج کنند. یعنی این زن‌ها هیچ‌وقت نمی‌توانستند حتی به بچه فکر کنند و همه فکر و ذکرشان باید معطوف به سازمان می‌شد.

پس از انقلاب ایدئولوژی در سال 67 ، در سال 68 گفتند انقلاب قبلی جواب نداده و باید انقلاب واقعی صورت بگیرد! یعنی باید طلاق الی الابد، طلاق علی‌الدوام بگیرید. اسمش ر ا گذاشتند انقلاب گردباد. می‌گفتند آن دفعه طلاق‌ها درست نبوده و این مرتبه باید واقعی باشد و راه بازگشت بسته باشد.

سازمان در راهبرد دیگر خود برای زنان برنامه داشت، آن‌ها مانورهای سنگین نظامی و حمل بارهایی که به واقع حتی برای مردان هم سخت بود را برای زنان تدارک دیده ،آن‌ها زنان را با جثه‌های ضعیف و بیمار مجبور به انجام کارهای سنگین و سخت می‌کردند، برای مثال کار با تانک‌ها و خودروهای فوق سنگین با فرمان‌های غیر هیدرولیک، که عملی بسیار دشوار بود را بر عهده زنان قراردادند و زنان مجبور به یادگیری آن بودند و اگر خانمی از آن سر باز می‌زند با تنبیه مواجه می‌شد!. برای نمونه در تمرین برای عملیات آفتاب و چلچراغ و... مردانی که به عنوان مربی گمارده شده بودند، زنان را مجبور به حمل کوله‌های سنگین و دویدن به طول 700 متر می‌کردند تا برای حمل بار در عملیات از آنان استفاده شود. همچنین زنان را مجبور به حمل تیربار، نارنجک ، باژار و جعبه‌های سنگین مهماتی و موشک‌اندازها می‌کردند.

اما خیانت بعدی رجوی به زنان سازمان کمی متفاوت تر بود او با حرکتی شیطانی زن‌ها را به زندگی در آینده کاملاً ناامید کرد؛ تمامی زنان، به طور خاص زنان جوان، باید جلوی آفتاب کارهای سخت و طاقت‌فرسا انجام می‌دادند, مریم رجوی بارها گفته بود که صورت زنان را وقتی دوست دارد که آفتاب‌سوخته باشند. به این وسیله صورت زنان به شدت آفتاب‌سوخته و پر از لکه می‌شد و بر اثر کار زیاد و فشار صورت‌ها شکسته می‌شد. در حقیقت هدف این بود که می‌خواستند صورت‌ها کاملاً زشت بشود که هر کسی با خودش این فکر را بکند که من سنم کم نیست و قیافه زیبایی هم ندارم اگر از اینجا فرار کنم ایران که نمی‌توانم بروم و چون نه پول‌دارم و نه پاسپورت از عراق هم نمی‌توانم خارج شوم پس بهتر است همین جا بمانم .

در بین زنان, دست‌های پر از پینه و زخم و صورت‌هایی سوخته و داغون ارزش به حساب می‌آمد و اگر کسی غیر از این بود گفته می‌شد که تن به کار نمی‌دهد و خیلی اوقات این افراد را در نشست‌ها، تحقیر می‌کردند, این افراد باید جواب این سؤال را می‌دادند که چرا صورتشان در آفتاب نسوخته و دست‌هایشان پینه‌بسته نیست.

زنان در اشرف اجازه نداشتند حتی کفشی که بیش از دوسانت پاشنه داشته باشد بپوشند. زنان اجازه ندارند از جوراب‌های رنگی غیر از مشکی و رنگ‌های تیره استفاده کنند. برای زنان استفاده از لوازم آرایشی و حتی کرم ضد آفتاب ممنوع است . عینک‌های آفتابی و هر نوع امکانات دیگر غیرنظامی ممنوع است. برای زنان هر لباسی جز لباس‌های فرم نظامی ممنوع است؛ درحالی‌که مریم رجوی در هر کجا با انواع و اقسام آرایش و لباس‌های گران‌قیمت و میلیونی و روسری‌های مارک‌های گران ظاهر می‌شد و همین طور مژگان پارسایی و زنان مدار یک شورای رهبری که با آرایش و لباس‌های رنگین برای ملاقات با نظامیان آمریکایی می‌رفتند.

"در زمستان سال 1998 مریم رجوی جلسه‌ای برگزار کرد و از تعدادی از زنانه خوش بر روی سازمان دعوت کرد تا در این جلسه حضورداشته باشند به افراد گفته شد تا برای حضور در جلسه باید استحمام کنند تا کاملاً تمیز باشند وپس از آن همه لباس‌ها و روسری‌های جدید و تمیز به تن داشته باشند چرا که این جلسه، «حوض» شورای رهبری است و باید در آن حوض «رقص رهایی» اجرا کرد.
این حرف‌های مریم رجوی برای تعدادی از زنان و دختران فرقه عجیب به نظر می رسیدبالاخره زمان موعود فرارسید. تعداد زیادی از اعضای زن شورای رهبری در مقر مسعود رجوی در پایگاه «بدیع زادگان» در منطقه ابوغریب بغداد حاضر شداند. بعد از یک ساعت انتظار یکی از کارمندان دفتر رجوی که مسئول امور اداری و خدماتی مسعود و مریم بود، تعدادی بسته حاوی حوله و لوازم حمام و آرایش بین حاضران توزیع کرد و گفت هر کس از شما که بدون حمام رفتن و عطر زدن در اینجا حاضرشده، باید استحمام کند و عطر بزند و در نهایت پاکیزگی باشد.

اما این سؤال برای تعدادی از افراد پیش آمده بود که هدف از این کارها چیست؟! آیا مسعود می‌خواهد آن‌ها را عریان ببیند؟! چرا این همه بر استحمام فوری و خصوصاً در این مکان یعنی در مقر مسعود و مریم رجوی اصرار می‌ورزند؟!

آن‌ها با خود فکر می‌کردند که صرفاً برای آزمایش میزان سرسپردگی‌شان به رهبری است که باید چنین دستوراتی را انجام دهند .بعد از اینکه همه آماده شدند به آن‌ها دستور دادند که وارد سالن «ایکس» شوند. ملافه‌های سفیدی بر روی فرش پهن شده بود. همه سالن پوشیده از رنگ سفید بود. دو مبل سفید رنگ هم در وسط سالن قرار داشت که رو به روی آن میز تقریباً بزرگی بود که بر روی آن قرآن و آینه ، شمع‌های روشن و صندوقچه‌های کوچکی که بعداً مشخص شد داخل آن گردنبندهایی از طلا وجود دارد و همچنین یک کیک چند طبقه و بزرگ در کنار آن‌ها قرار داشت. پس از چند دقیقه هیاهویی به پا شد و مسعود و مریم رجوی وارد سالن شدند و مسعود لباس راحتی و در واقع لباس خانگی خود را به تن داشت و جوراب به پایش نکرده بود و مریم هم بی‌حجاب و با موی آراسته در بین افراد حاضر شد. مسعود بر روی مبل نشست و مریم هم در مبل دیگر و در کنار او نشست. سپس بلند شد و پشت سر مسعود ایستاد. یکی از خانم‌ها به او گفت چرا نمی‌نشینی؟! مریم با لبخند گفت: «من این مبل را برای شما و همسران دیگر مسعود خالی گذاشتم!»

اینجا بود که کل تصویری که طی سال‌ها در ذهن تعدادی از زنان سازمان، به عنوان یک عضو پاکباخته‌ی سازمان درباره جایگاه «مقدس» رهبری، و رابطه‌ی معنوی و ایدئولوژیک بین رهبر و اعضاء شکل گرفته بود، فروپاشید و با حقیقت عریان و زننده‌ای مواجه شد.

جمله «همسران دیگر مسعود» برای تعدادی از آن‌ها کاملاً شوک‌آور بود! و از اینکه زنان عضو شورای رهبری کشف حجاب کرده‌اند، غافلگیر شده بودند.

آن‌ها با خود فکر می‌کردند که مراحل بعدی این ماجرا چیست؟آن‌ها باز هم بافکر این که قرار است میزان سرسپردگی‌شان را به رهبرشان و میزان تعهد به عهدی که با او بستند در اعلام آمادگی برای ازدواج با او مورد محک قرار بگیرد.اما طی یک نقشه احتمالاً از پیش تعیین‌شده مسعود از مریم پرسید: "مریم این‌ها چه می‌خواهند؟ چرا آن‌ها را به اینجا آورده‌ای؟

مریم رجوی پاسخ داد: «به این‌جا آمده اند تا مراسم ازدواج بین خود و آن ها را برایشان اجرا کنی ... مگر نگفتم که هر زنی باید راه مرا در پیش بگیرد؟! ... من بارها و بارها گفتم که همه زنان مجاهد خلق همسران تو هستند و این مساله ای جدی و واقعی است و یک شعار نیست» سپس مریم روبه زنان سازمان کرد و گفت: «هریک از شما باید به تنهایی بر روی این مبل و در کنار مسعود بنشینید تا مسعود خطبه عقد را بر شما بخواند و هر یک از شما باید رضایت و موافقت خود را برای ازدواج با مسعود اعلام کنید.»

پس از آن مسعود که مثلاً اصلاً در جریان ماجرای حضور افراد نبود خطبه عقد را برای تک‌تک زنان سازمان خواند تا همه آن‌ها زن مسعود باشند و پس از خواندن خطبه عقد از همان صندوقچه‌های کوچک روی میز گردنبندهای طلا را از آن بیرون می‌آورد و آن را بر گردن هر یک از زنان قرار می‌داد و بعد آن‌ها را در آغوش می‌گرفت و می‌بوسید.
بعد از اینکه همه زنان سازمان به عقد دائم مسعود در آمدند مریم شروع به صحبت کرد و گفت:: «شما از این به بعد همسران مسعود هستید.»

ناگهان صدای موسیقی بلند شد و در کمال ناباوری زنان قدیمی و عضو شورای رهبری خود را بر روی ملافه سفید رنگ انداخته و لباس‌های خود را درآوردند و در مقابل مسعود رجوی و با دستور وی در مقابلش رقصیدند و اینجا بود که مسعود گفت: «این همان رقص رهایی است»!! سپس با صدای بلند به دیگران گفت: «شما برای من همچون زنان پیغمبرید یعنی ازدواج شما با فردی دیگر حرام است» سپس آیه 32 سوره احزاب قرآن کریم را قرائت کرد: ««یا نساء النبی لستن کأحد من النساء إن اتقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض وقلن قولا معروفا». "ای همسران پیامبر، شما اگر تقوا پیشه کنید مانند دیگر زنان (عادی) نیستید، پس با گفتارتان ناز و عشوه مریزید تا کسی که در دل او مرض (فسق و فجور) است (در شما) طمع ورزد، و گفتاری نیکو (و دور از تحریک و ریبه) بگویید.»
پس از آن مریم رجوی دیگر زنان را تشویق می‌کرد تا لباس‌های خود را از تن بیرون کنند و در مقابل همسرش مسعود عریان و لخت برقصند!! و گفت: «چرا شما خودتان را برای مسعود نمی‌کشید و با هم رقابت نمی‌کنید و از او نمی خواهید تا به شما اجازه بدهد به تنهایی وارد اتاق خواب او بشوید و با مسعود تنها و همبستر شوید؟»

پس از آن زنان به صف ایستادند و هر یک از آن‌ها ثبت‌نام شدند تا به صورت نوبتی و در یک شب با مسعود هم بستر شوند تا این که در یکی از روزها نوبت به شخصی به نام بتول سلطانی رسید. مریم او را فراخواند و گفت: «امشب شب عروسی و شب معراج توست!!» بتول سلطانی می‌گوید به هنگام شب به محل اقامت مسعود رفتم و مریم مرا تا اتاق‌خواب او همراهی کرد و مسعود در اتاق‌خواب بوداماده برای هم‌بستری بامن و با من هم‌بستر شد و رابطه جنسی برقرار کرد."

ماجرای عقد همه زنان یک سازمان تروریستی توسط رهبر آن سازمان واقعیت بی‌نقابی است که در دهه 40 با شعار در هم آمیختن «اسلام» و «مبارزه» در جهت «رهایی خلق» شکل گرفت، اما به واسطه انحراف و التقاط در اساس و پایه‌های خود، مسیر معکوس تعالی را طی دهه‌ها گذراند تا به حضیض دوزخی یک فرقه سرتاپا باطل برسد که رهبر آن، با زنان عضو «شورای رهبری» به سان کنیزکان غنیمتی رفتار می‌کند. احتمالاً همین جا بود که بتول سلطانی و دیگر زنان حاضر در این مراسم شیطانی، دریافتند که چه کلاه گشادی بر سرشان رفته و همه‌ی آن برنامه‌ها، انقلاب ایدئولوژیک، طلاق‌های اجباری،جدایی فرزندان از مادران، جلسات اعتراف؛ خلع رده و جایگاه از مردان و مثلاً «بالا کشیدن» زنان، برای آن بود که مونوپلی مسعود بر تمام زنان فرقه، پله به پله و به شکلی خزنده محقق شود.




انتهای متن/

دوشنبه, 07 مرداد 1398 ساعت 10:50